<درک بشری از جهان اطراف سه شنبه ۴ مرداد ۸۴
آیا تا به حال در مورد ادراکات خود از جهان اطراف تفکر کردهاید؟ تفکر کردهاید که چگونه چیزی درون شما به صورت یک عقیده و یا نظر در میآید؟
همیشه فهم بشری از جهان و چگونگی آن، برای اندیشمندانِ طول تاریخ سئوال بودهاست به طوری که این موضوع را از فلاسفه عهد یونان تا عصر امروز خود، میتوانیم آشکارا ببینیم.
بعضی عقیده بر این دارند که ما هنگامی که پا به این دنیا میگذاریم، دارای یک سری دانستهها هستیم و با خود آنها را از جهانی دیگر میآوریم. این دیدگاه به ویژه در ادیان سامی (مخصوصا مسیحیت و اسلام) مشاهده میشود. بر این اساس ما وقتی به این جهان میآییم خاطراتی را از دنیای دیگر به یاد داریم که پایه و مبنای ادراکات دیگر ما از دنیا میشود.
از این قبیل است اعتقاد به وجود خدا. همانطور که میدانیم اسلام پرستش و در راس آن احساس وجود داشتن خدا در درون هر فردی را، فطری میداند و بسیاری از اندیشمندان و فلاسفه عقلگرا نیز برای اثبات وجود خدا، از این برهان استفاده کردند که وجود خدا برای بشر به طور فطری اثبات شدهاست و همانقدر بدیهی هست که وجود خود فرد بدیهی است!
از بحث زیاد فاصله نگیریم.... بنابراین عدهای معتقد شدند که بشر ادراکات خود را به طور ثانویه با توجه به منابع اولیه - که همراه آنها به طور فطری به این دنیا آمده است – بدست میآورد!
عدهای نیز بر این مسئله پافشاری میکردند که بشر تمامی ادراکات خود از جهان را به طور عقلی بدست میآورد. یعنی تفکر ماست که از اتفاقات مختلف برداشت میکند و اینگونه است که ما از جهان آگاهی پیدا میکنیم. اینان همگی عقلگرا بودند و به نظر میآید که دیدگاه صحیحی داشتند. یعنی برداشتهای ما همگی عقلی است.
عدهای دیگر بر این عقیده هستند که ادراکات ما از هستی از طریق تجربهی صِرف است. اینان عقیده دارند که مثلا نوزادی که به دنیا میآید هیچ تصوری از جهان ندارد، بنابراین با مشاهدات خود کمکم شناختهایش را بیشتر میکند. مثلا کودک اولین بار به وسیله حس بینایی خود، آتش را میبیند و آنرا از لحاظ ظاهری تشخیص میدهد، سپس مثلا دست به سویش دراز میکند تا آنرا لمس کند. وقتی که از طریق حس لامسه خود آنرا حس کرد، از آن شناخت و آگاهی بیشتری پیدا میکند. این عده برای آگاهی و درک جهان قائل به شناخت از طریق حس شدند و تجربهگرایان را تشکیل دادهاند.
اما عدهای دیگر هم عقلگرایی و هم تجربهگرایی را برای درک جهان پیرامون اتخاذ کردند. اینان معتقدند که ابتدا ما جهان اطراف را از طریق حواس درک میکنیم و سپس با توجه به عقلمان، مشاهدات خود را تجزیه و تحلیل میکنیم. مثلا پس از لمسِ آتش، تجزیه و تحلیل میکنیم که آتش سوزاننده است و باید از تماس با آن دوری کرد! اینگونه عقل و حواس، به طور متقابل باعث شناخت ما از جهان می شود.
ولی آیا ادراکات ما از جهان اطراف، بر ادراکات جدید ما تاثیر میگذارد؟ مسلماَ همینطور است. وقتی که از طریق عقل و حواس ادراکاتی را بدست آوردیم، در برخورد با مسائل تازه، با توجه به تجربیات قبلی خود، جهان را درک میکنیم. مثلا وقتی من و دوست شاعرم با هم برای گردش به طبیعت میرویم، اتفاقات را با توجه به تجارب پیشین خود تحلیل میکنیم. یعنی وقتی من که مثلا در کارِ دلالی هستم، جنگل انبوهی را میبینم، از جنگل در ذهنم برداشت اقتصادی میکنم و بدون دریافت زیبایی آن به این فکر میافتم که درختان چه کیفیت چوبی دارند و دنبال بهرهبرداری از آن هستم، اما دوست شاعرم به سبب داشتن تجربیات متفاوت، از خود بی خود شده و مست طبیعت زیبا میشود، گویی با طبیعت و خداوند به وحدت وجود رسیدهاست! مستانه در میان درختان میگردد و با در آغوش گرفتن، سعی به احساس کردن آنها میکند!
بنابراین تجارب قبلی بر شناخت بعدی ما از جهان پیرامون تاثیر گذارند.
پانوشت: نتیجهگیری کلی و انتخاب دیدگاه صحیح بر عهده خواننده است!
نشانی دنبالک (Trackback) برای این مطلب:
http://www.fanusian.COM/cgi-bin/mt/mt-tb.cgi/120
درک بشری از جهان اطرافExcerpt:
Weblog: خبرچين
Tracked: July 26, 2005 07:38 PM
درک بشری از جهان اطراف
Excerpt:
Weblog: حسن درويش پور
Tracked: July 26, 2005 07:59 PM