<انتخابات پنجشنبه ۲۶ آبان ۸۴
اين دسترسى نداشتن ما به بخش نظرخواهى سبب خير شده! من براى هر نظر بايد يک مطلب تهيه کنم و اين يعنى فکر بيشتر و عجله کمتر. اما نظر جناب افرا باعث شد زودتر به بحث انتخابات بپردازم و اين حسن دوچندان فيلترينگ براى من! البته راستش من زمانى که بحث بکارت در وبلاگستان بالا گرفته بود، مطلبى براى آليوس فرستاده بودم با عنوان «بکارت فلسفى» که بعد خودم آنرا براى اعمال خودسانسورى پس گرفتم ولى چون نتونستم سانسورش کنم و ديگه بحث هم فروکش کرده بود، به بايگانى سپردمش. حالا فکر کنيد چه ربطى هست بين بکارت و فلسفه و انتخابات! عرض مىکنم (در اصل هگلى که فکر کنى همه چيز به همه چيز ربط داره!)
بحث من در آن مطلب به انتقاد به جاى بزرگان شهر مربوط بود که معتقد بودند بحثهايى مثل بحث بکارت به بىراهه رفتن وبلاگشهر است. يکبار مطلب را با لينک به نوشتههاى دوستان نوشتم، و بعد قبل از ارسال لينکها را برداشتم و مثل اينبار اشاره کلى کردم. نظر من اين بود که گرچه وبلاگ يک پديده منزوى از جامعه است اما اين دليل تخطئه آن نمىشود. در آنجا براى تأييد انزواى وبلاگها و به طور کلى پديده روشنفکرى در جامعه، زمان انتخابات را مثال زده بودم. بگذاريد بحث وبلاگها را اينجا ببندم و باز به زمان ديگرى حواله دهم و برگردم به اصل بحث، يعنى انتخابات و من هميشه انتخابات را از دوم خرداد مىبينم و خوابنما شدن اصلاحطلبان در آن روز. آنهايى که به اعتراف خودشان تا شب دوم خرداد فکر کسب يک رأى چند ميليونى بودند تا قدرت چانهزنىشان را افزايش دهد، به يکباره از فرداى آنروز دچار اين توهم شدند که پيروزى در انتخابات نتيجه برنامهريزى و فعاليتهاى ايشان بوده است. شکست پروژه اصلاحات از همين اشتباه بزرگ ناشى شد يعنى درست همان نقطهاى که فکر مىکردند پيروزى بزرگ را به دست آوردهاند. پيروزى احمدىنژاد در اين انتخابات به طور دقيق از همان مکانيسمى به دست آمد که پيروزى خاتمى در دوم خرداد و فکر مىکنم، اصولگرايان اين درس را خوب از دوم خرداد گرفتند و آن را خوب به خاطر سپردهاند و گمان نمىکنم دچار سوء تفاهم اصلاح طلبان شده باشند.
جناب افرا اگر به آرشيو فانوس مراجعه فرماييد، مىبينيد که من هم گرچه دير اما متوجه شدم که رأى ندادن من عدم تأييد رژيم نيست، چون بودند کسانى که بروند رأى بدهند. مشکل اينجاست که ما انتخابات را از ديدگاه خود مىبينيم و فرنگىها از ديدگاه خود. از ديد فرنگىها تحريم يعنى شرکت کمتر از بيست درصد. مشارکت سى چهل درصدى (ببينيد به آمار شست هفتاد درصدى جمهورى اسلامى کارى ندارم!) يعنى شکست تحريم. من در آن زمان يک بحث نظرى را دنبال مىکردم که پديده انتخابات در ايران هيچ تناسبى با انتخابات فرنگىها ندارد. اين که دموکراسى در ايران هيچ تشابهى با دموکراسى غربى ندارد (حالا ممکن است، مخالفان ما بگويند خوب معلوم است که ندارد، آن دموکرسى که شما سنگش را به سينه مىزديد، در فرانسه باگش پيدا شده) و هنوز هم به اين نظر معتقدم که انتخابات در ايران بيش از آنکه يک روىکرد دموکرات باشد، تأييدى است بر نظام.
شايد اشتباه ديگر من در آن زمان اين بود که فکر مىکردم گزينه درست براى اصلاحطلبان رفسنجانى باشد. اينرا از خيلى قبل مىگفتم، نه در يک هفته قبل از دور دوم که همه اصلاحطلبان از سر ناچارى به ايشان روى آوردند و در سرمقالههاشان مىنوشتند حتا اگر با ايشان مخالفيد به او رأى دهيد. البته هنوز هم معتقدم سرمايهگذارى روى رفسنجانى به مراتب بهتر از معين بود ولى الآن که هيجانهاى آن دوران فروکش کرده فکر مىکنم شايد گزينه بهتر همان کروبى بود. آنچه مىگويم اشتباه اصلاح طلبان بود اين بود که فکر مىکردند مردم به تئورىهاى آنها رأى دادهاند و لذا اگر دوباره نامزد ديگرى را معرفى کنند، حتما رأى مىآورند و حالا که رأى نياوردهاند تقصير را گردن تحريمىها مىاندازند که شما گفتيد مردم نروند رأى بدهند. در حالى که مردم نه به حرف اصلاحطلبان گوش مىدادند نه تحريمىها و نه اصولگرايان. مردم خودشان تصميم مىگيرند و هنر ما دست بالا اين است که رفتارشان را پيشبينى کنيم (هنرى که فکر مىکنم اصولگرايان در آن ورزيدهاند!)
چطور اصلاح طلبان نديدند کسانى را که وقتى دختر و پسرهاى دانشجو براى خاتمى کف و سوت مىزدند، پشت دستشان مىزدند که عجب اشتباهى کرديم به خاتمى رأى داديم؟ همينها اينبار به احمدىنژاد رأى دادند و حتا اسم رفسنجانى را هم نمىشد جلوى آنها به زبان آورد. به همين دليل است که مىگويم شايد تمرکز روى کروبى بهتر بود. کروبى هم به اندازه احمدىنژاد عامه پسند بود. رأيى که خاتمى را رئيس جمهور کرد، رأى کسانى نبود که اينبار در انتخابات شرکت نکردند، رأى کسانى بود که اينبار به احمدى نژاد رأى دادند. مىخواهم بگويم ما رأى بدهيم و ندهيم آقايان ککشان هم نمىگزد و در عوض کسانى هستند که ما بخواهيم يا نخواهيم رأى مىدهند و مهم اينست که ذائقه آنها را تشخيص بدهيم و يک عنصر مهم در اين ذائقه «نه» است. مردم ما فقط بلدند «نه» بگويند. ما فقط بلديم «مرگ بر» بگوييم. ما مخالفيم، چون هميشه از وضع موجود ناراضى هستيم. دوم خرداد کسى که هيچ کس تحويلش نگرفت خاتمى بود و به همين دليل رأى آورد و اينبار هم به واقع يا با صحنهسازى، احمدىنژاد چنين رلى را بازى کرد و اين شد که رأى آورد. اينست که مىگويم سرنوشت انتخابات را رأىهاى ايجابى به خاتمى تعيين نکرد که با کنار کشيدن آنها احمدىنژاد رأى بياورد. سرنوشت انتخابات را رأىهاى سلبى تعيين کرد، هم دوم خرداد هم اينبار.
پانويس: باز هم چون به بخش نظرخواهى دسترسى ندارم در مورد مصباحيان هم عرض کنم که من بنا را بر صداقت آقايان مىگذارم. در هر صورت امکان اينکه آنها به هيچ چيز جز منافع شخصى خودشان فکر نکنند هست ولى فراموش نکنيد هستند کسانى که حاضرند براى عقيده خودشان از منافع خود و حتا جانشان بگذرند. بحث بر سر اين است که آن عقيده چيست که شما به خاطرش حتا حاضريد جان بدهيد (به قول نبوى من که حاضر نيستم به خاطر عقيدهام جان بدهم، چون تا حالا بارها عقيدهام عوض شده) آن جا منظورم اين بود که يا ما به حقوق بشر اعتقاد داريم که در آن صورت بايد براى همه حقوق يکسانى قايل باشيم، يا نه حقوق را تفويضى مىدانيم که در آن صورت ممکن است معتقد باشيم فلان نژاد يا قوم برگزيده است، يا خدا حقوق بيشترى به مردان در برابر زنها و آزادها در برابر بردگان، مسلمانان در برابر پيروان ديگر اديان، شيعه در برابر سنى و فقها در برابر مردم عادى اعطا کرده است. يک وقت است که شما مىگوييد مرگ بر اسرائيل چون اسرائيل طرفدار تبعيض نژادى است (و فکر مىکنم جناب راد هم از اين ديدگاه به مسأله نگاه مىکنند) و يک وقت هم مىگوييد مرگ بر اسرائيل چون شما خود را محقتر از آنها مىدانيد (برترى مسلمانان بر اهل کتاب) من به جناب راد ياد آورى کردم که در هر شعار «مرگ بر» هميشه امکان اين طرز تفکر وجود دارد.